جذابیتهای پنهان تصمیم گیری
چند روز پیش به بهانه ای در خدمت یکی از اساتید مشهور کشور بودیم که اتفاقا کسب و کار high tec بزرگی هم دارند؛ سخن از مشکلات و ضعف های شرکتهای دانش بنیان سر می دادیم. ایشان گفتند یکی از دامهای شرکتهای فناوری پیشرفته این است که technology is sexy!. یعنی کسب فناوری پیشرفته برای افراد فنی جذابیت زیادی دارد به نحوی که گاهی آنها را از اهداف اصلی کسب و کار و توجه به مشتری و بازار دور میکند؛ و در نتیجه موجب عدم بقای شرکتهای دانش بنیان میشود. احتمالا دوستانی که با دانشمندان و نخبگان علمی سر و کار داشته اند کم و بیش به این مسأله صحه میگذارند. نکته ای که در این یادداشت قصد دارم اضافه کنم این است که در جمله بالا فقط فناوری قرار نمی گیرد. گرچه برای فناوری دوستان، فناوری زیور فریبنده است، برای مدیران غیر فنی دام های بسیار دیگر وجود دارد که حتی بیش از فناوری فریبنده هستند. به شخصه شرکتی دانش بنیان و پیشرو دیده ام که به دلیل موج به راه افتاده در مورد اهمیت نوآوری در دنیای کسب و کار امروز، اسیر ایده پردازی های پیاپی و برداشتن چند هندوانه با یک دست شده بدون اینکه هیچکدام را بتواند به سرانجام برساند. یعنی فراموش کرده که نوآوری فقط خلاقیت های مداوم نیست. بلکه تبدیل ایده به محصول و تجاری سازی آن نیز هست تا ازین طریق و با دریافت بازخورد بازار بتوان به نوآوری های بعدی دست یافت.
تجربه به بنده نشان داده که در جمله استاد بجای فناوری میتوان نوآوری، ایده های نو، شهرت، همکاری با فرد یا شرکتی خاص، لذت همپا شدن با شرکتهای بزرگ، بکارگیری ابزارهای نوین مدیریتی و موارد بسیار دیگری را قرار داد. اگر مدیری اصولی صحت سنجی شده برای تصمیم گیری خود نداشته باشد، هر از چند گاهی فریب انجام ایده ای نو و جذاب یا همکاری با یک شرکت بزرگ یا مواردی اینچنین را میخورد و گاهی فراموش میکند اصلا چرا به این اقدام دست زده؟ آیا برای بقا یا رشد سازمانش بوده یا به سبب هوا و هوس انجام کاری نو، شهرت یا شراکت با شرکتی معتبر؟ البته واضح است که بخودی خود، کارهای ذکر شده بد نیستند و به همین دلیل هم برای مدیران کاملا توجیه پذیر هستند ولی اگر بدون راهبرد و توجه به اهداف اصلی شرکت انجام شوند، میتوانند موجب اضمحلال سازمان شوند.
اگر سعی کنیم بر اساس راهبردها و اهداف سازمان برای تصمیم گیری خود اصولی تعیین کنیم که صحت سنجی و تصدیق شده باشند، میتوانیم به تدریج خود را عادت دهیم که بصورت ناخودآگاه تصمیم گیری های مهم را در جهت منافع بلندمدت سازمان اتخاذ کنیم و کمتر نگران انحراف باشیم.
تطبیق این موارد با استراتژیها یک راهکار خوب هست ولی مشکل اینه که عموما چیزی به نام استراتژی تو سازمانهای ما وجود نداره. یه راهکار شدنی تر به ذهن من میرسه. تعهد به تصمیمات قبلی. مثلا وقتی مدیر منابع انسانی پیشنهاد شرکت در جایزه تعالی منابع انسانی را میده، خوبه مدیر عامل بپرسه نتیجه شرکت در جایزه تعالی سازمانی چی شد؟ آیا اون مسیر تموم شد؟ اگه نشده اول برید اونو تموم کنید!
در واقع اینجوری حداقل به جای از این شاخه به اون شاخه پریدن، یک مسیر به یک سرانجامی می رسه.
جدا از اینها خیلی خوشحال شدم که همت کردی و تجربیاتت را می نویسی.